|
پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:, :: 16:15 :: نويسنده : لیلی
سلام به همه دوستای خوب... حالتون چطوره؟ امیدوارم همتون خوب و خوش و سلامت باشین. امروز بعداز ظهر من و بچه خواهرم ابوالفضل کوچولو باسهیلامون به بهونه سرگرم کردن ابوالفضل قدم زنان از خونه اومدیم بیرون وهمین طور که حرف میزدیم و راه میرفتیم خودم را تو محله قدیمیمون دیدم خیلی وقت بود به محله دوران کودکی سر نزده بودم .خیلی احساس خوبی بهم دست داد یاد دوران شیرین و پر از شیطنت کودکی افتادم.چه خاطرات شیرین و خوبی که نداشتیم...یه آ....ه بلندی به یاد اون دوران و دوستایی که داشتم کشیدم البته هیچ کدوم از دوستان دوران کودکیم اونجا نیستن همه ازدواج کردن و از اون محله رفتن.ومن و خواهرم شروع به تعریف کردن ویاداوری ان خاطرات کردیم.یه نیم ساعتی اونجاها قدم زدیم وبعد برگشتیم خونه . کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدیم و تو دوران شیرین کودکی میموندیم . بزرگ که میشیم غم و قصه هامون زودتر از ما قد میکشن و بزرگ میشن. کاش کودکان امروز قدر کودکی خود و شیرینی این دوران را میدانستند و هیچ وقت ارزوی بزرگ شدن نمی کردن. نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |